آرزوی ابوبکر..!
چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۳۹ ب.ظ
آرزوی ابوبکر..!.....

عن الضحاک قال رأى أبو بکر الصدیق طیرا واقعا على شجرة فقال طوبى لک یا طیر والله لوددت أنی کنت مثلک تقع على الشجرة وتأکل من الثمر ثم تطیر ولیس علیک حساب ولا عذاب والله لوددت أنی کنت شجرة إلى جانب الطریق مر علی جمل فأخذنی فأدخلنی فاه فلاکنی ثم ازدردنی ثم أخرجنی بعرا ولم أکن بشرا.
ابو بکر از جایى مىگذشت، پرندهاى را دید که بر شاخه درختى نشسته است، گفت: خوشا به حالت، بر شاخه درخت مىنشینی، از میوه درخت مىخوری، پرواز مىکنى و هیچ حساب و کتابى نداری، اى کاش من هم مثل تو بودم، به خدا سوگند، دوست داشتم خدا مرا مانند درختى بر کناره راه مىآفرید تا شترى از کنار من مىگذشت و مرا در دهانش مىگرفت و مىجوید و مىبلعید سپس به صورت پشگل از شکمش خارج مىکرد؛ ولى انسان نبودم!
المصنف، ج7، ص91



عن الضحاک قال رأى أبو بکر الصدیق طیرا واقعا على شجرة فقال طوبى لک یا طیر والله لوددت أنی کنت مثلک تقع على الشجرة وتأکل من الثمر ثم تطیر ولیس علیک حساب ولا عذاب والله لوددت أنی کنت شجرة إلى جانب الطریق مر علی جمل فأخذنی فأدخلنی فاه فلاکنی ثم ازدردنی ثم أخرجنی بعرا ولم أکن بشرا.
ابو بکر از جایى مىگذشت، پرندهاى را دید که بر شاخه درختى نشسته است، گفت: خوشا به حالت، بر شاخه درخت مىنشینی، از میوه درخت مىخوری، پرواز مىکنى و هیچ حساب و کتابى نداری، اى کاش من هم مثل تو بودم، به خدا سوگند، دوست داشتم خدا مرا مانند درختى بر کناره راه مىآفرید تا شترى از کنار من مىگذشت و مرا در دهانش مىگرفت و مىجوید و مىبلعید سپس به صورت پشگل از شکمش خارج مىکرد؛ ولى انسان نبودم!
المصنف، ج7، ص91

